دلنوشته ها
ماه به نیمه رسیده است و درهای رحمت، بر روی جهانیان باز است.
فراوانی رحمت و نعمت است و جانها آکنده از عشق است.
ماه به نیمه رسیده است که این چنین در کاملترین صورت خویش به جلوهگری، دست افشانی میکند.
ستارگان به تکاپو درآمدهاند گرداگرد ماه.
بدری در آستانه حُسن خودنمایی میکند؛ ماه تمامی که از ذخیره هستی به زمین هدیه داده شده است.
ستارهها تکثیر میشوند و آفتاب، در شبهای تاریک رخنه میکند.
همه پیراهنها، بوی یوسف میگیرند و کبوتران از سقف خانهها لبریز میشوند.
آسمان، آن قدر آبی میشود که آبها از یاد میروند.
حَسَن، آینه حُسن خداوندی است؛ تصویر زیبایی خداوند است که در صورت خاکی نقش بسته است.
آمد و کرامت را از پدر آسمانی اش آموخت و چراغ کرامتش را برای اهل زمین برافروخت.
زندگی از لبخند تو آغاز میشود و بارانها ستاره میبارند بر ایوانهای تاریک مانده ما.
با آمدنت، غروبها کوتاه و کوتاه تر شدند و آفتاب، بلندتر از همیشه، بر پنجرههای ما پدیدار شد.
تو که آمدی، گریبانهای غریب، بغض شدند و اشکها، بارانهای بهاری. جادهها عاشقانه به تو ختم شدند و همه راهها، صراط مستقیم.
بهارها در حاشیه سبز نام تو جان گرفتند.
تو که آمدی؛ غربت از تنهایی درآمد و عشق، در سینههای کوچک ما جوانه زد.
پرندههای بی آشیانه بر شانههایت آشیان گرفتند و درختها به برکت نفسهای معطر تو شکوفه زدند و سیب شدند.
با آمدنت، بوی علی در کوچههای غم زده کوفه جاری شد و صدای گریههای کودکانهات، در صدای بال فرشتگان پیچید تا شبها، با لالایی آرام تو، کائنات به خواب بروند.
چشمهایت، دورترین افقها را روشن کرده است.
سینهات، اقیانوسی است که همه اندوههای عالم را پذیرا خواهد شد.
با تو، دنیای پدرانه علی علیهالسلام، رنگینتر و تنهاییاش با رنگ مهربانی تو پر خواهد شد.
تو که آمدی، آبشارها همه قد کشیدند تا در تن تو، خودشان را تطهیر کنند و رودخانهها به دنبال کوچه خانه پدریات دویدند تا بوی قدمهایت را به دریاها سوغات ببرند.
از نام تو، تنهایی میتراود و پرندهها با آسمان آشتی میکنند.
چشمهها در تشنگی کویر، جاریاند تا عطش تنهایی تو را تا کربلای غریب برادرت ببرند.
تو آمده ای تا منادی عشق و مهربانی در دلتنگی دورترین کوچههای شب زده باشی.
ما نیز امشب، به طواف دستهای تو میآییم، دستهایی که زمین و زمان از فیض زلالشان متبرکند.
ای سبط اکبر! نخواه دست خالی برگردیم. مگر تو نبودی که تنها دو بار تمام آنچه را داشتی بخشیدی و سه بار داراییات را با مستمندان به دو نیم کردی؟! حالا ما زمینیان عصر پنهانی، در شبی که نام تو را در یاد خود دارد، به طواف دستهای تو آمدهایم.
یاری مان کن که تو را بشناسیم.
بگذار به قطره شفابخشی از بیکران دریای وجودت دست بیاویزیم که سخت تشنهایم. تو خود بهتر میدانی که حاجت شناختنت فریاد میکند؛ هر چند از لیاقت آن تهی باشیم.
Design By : Pichak |